مقالات پیشنهادی
محصولات پیشنهادی
کوچینگ
4,000,000 تومان
جدید
توسعه سازمانی و بهبود کسب و کار
18,000,000 تومان
توسعه فردی
70,000 تومان
توسعه فردی
790,000 تومان
4,900,000 تومان
300,000 تومان
چرا مشکلات من تمامی ندارد؟راه و روش تمام افراد خوشحال و پولدار در اینستاگرام کدام است؟
چرا با این همه تلاش در حوزه کاری، به درآمدزایی دلخواهم نمیرسم؟
چرا به جای حل مشکلات و ایجاد راه حل موثر برای آنها، خودم را با مشکلاتم تطبیق میدهم و به دنبال مسیر اساسی حل آنها نیستم؟
!!اگر شما هم ذهنتان هر روز درگیر سوالات متنوعی از این قبیل است، هیچ وقت به این مقاله مراجعه نکنید شاید در سمینارها، فضای مجازی و بسیاری از سخنرانیهای حوزه کسب و کار واژه “کوچینگ” ، به گوش شما هم خورده باشد اما دقیقا نمیدانید چیست و هیچ ذهنیتی از کوچینگ ندارید.
کوچینگ از پدیده های نوظهوری است که تعاریف آن هنوز کمی مبهم و متنوع است و با بسیاری از مفاهیم مثل مدیریت، مشاوره و … مشابه در نظر گرفته میشود؛ در صورتیکه کوچینگ تفاوت های اساسی با هرکدام دارد. با این وجود، این تفاوتها نشان دهنده برتری کوچینگ بر سایر مفاهیم نبوده و فقط نشان دهنده حوزههای درگیر با مفهوم کوچینگ هستند.
با یک جستجوی سریع در منابع فرهنگ لغت فارسی در خصوص کوچنیگ، متوجه خواهید شد که تعریفی از این واژه وجود ندارد و به معانی نامرتبط با آن خواهید رسید اما با جستجو در منابع لاتین، علاوه بر معنی با داستان های جذابی مواجه خواهید شد. ظهور این واژه از اوایل ۱۹۸۰ بوده است و از سال ۲۰۱۰ روند استفاده آن به طرز چشمگیری افزایش داشته است. در فرهنگ لغات زبان انگلیسی “کوچینگ”، این گونه معنا شده است
این داستان از یک نوآوری خاص در قرن پانزدهم میلادی در این روستا شروع شده است. معاش این روستا ازاما همین معنی کوتاه، داستان بلندی دارد که از روستای کاکس (Kacs) واقع در شمال غربی مجارستان نشات گرفته است. طریق ساخت چرخ و حمل و نقل کالا بین دو شهر وین و بوداپست تامین میشده است که در همین حین، فردی که اطلاعاتی از آن در دسترس نیست، کالسکه هایی را ساخت که به نسبت سایر کالسکه های آن زمان راحتتر و بزرگتر بود.به مرور نام این کالسکه ها به اسم “کالسکه های کاکس” مشهور شد و در زبان انگلیسی به کوچ تغییر شکل داد؛ به طوری که این کالسکه کاملا مشهور شده و در قرن شانزدهم کاربرد فراگیری در سراسر اروپا داشته است
در دهه سوم قرن هیجدهم، معلمان سرخانه که دانشجویان و دانشآموزان را برای امتحانها آماده میکردند، با واژه کوچ نامیده میشدند و بدین معنا بود که دانش آموزان به سرعت و راحتتر در امتحانات موفق میشدند.در دهه هشتم قرن هیجدهم، کوچ و کوچینگ در حوزه ورزشی به کار برده شد، تا آنجا که حتی امروزه برای بسیاری از ما، کوچ ها همان مربیان ورزشی هستند که علاوه بر فراهم کردن مقدمات رشد ورزشکار، دائما با فریاد به آنها دستور میدهند و اصطلاحات و تکنیکها به آنها یادآوری میکنند.
در واقع، کوچ ها افرادی بودند که به سایر افرادی که از لحاظ روانی و احساسی کامل سالم بوده و در عین حال برای رسیدن به اهدافشان و سر و سامان دادن به اوضاع زندگیشان به فردی احتیاج داشتند، کمک میکردند. استفاده از کوچ به تدریج وسعت پیدا کرد، و به شکل حرفهای دارای چارچوب و خط مشی شد.
حوزه کوچینگ به مفهوم امروزی آن در اواسط سال ۱۹۸۰ میلادی توسط توماس لئونارد (Thomas leonard) در ایالات متحده آمریکا ایجاد شد. چند کوچ حرفهای، در سال ۱۹۹۵، ICF را به عنوان موسسهای غیر انتفاعی پایه گذاری کردند تا کوچ های همکار با پشتیبانی از یکدیگر این حرفه را توسعه دهند. سه سال بعد در حالیکه ICF توسط ۷۰نفر داوطلب متخصص حمایت می شد و علاقمندی به این رشته افزایش یافته بود، ICF با ایجاد فهرستی از صلاحیت های اساسی و ضوابط اخلاقی مرتبط، استانداردی را در زمینه کوچینگ به وجود آورد.
در دنیای کنونی، کوچینگ، استعاره از همان کالسکه است که به فرد یا گروه در تغییر از وضعیت فعلی به وضعیت آرمانی کمک میکند. کوچینگ با یک گفتگوی آگاهانه و رو به جلو شروع میشود که فرد یا گروه را برای رسیدن به نتایج ارزشمند و بهینه سازی خود در زندگی، سازمان، حرفه یا کسب و کار توانمند میسازد. در واقع، کوچ ها شکاف بین خود و مراجعه کننده را از بین برده و با آنها در مسیر همراه میشوند و آنها را در رسیدن به آنچه تمایل دارند کمک میکنند. کوچینگ، وضوح و شفافیت را در مسیر رسیدن به اهداف، به همراه آگاهی و تمرکز برای تسریع فرایند پیشرفت را افزایش می دهد.
بر اساس تعریف ICF همکاری و مشارکت بین کوچ و مراجعه کننده که در طی آن، مراجعه کننده با استفاده از تفکر عمیق و خلاقیت خود، توانایی های شخصی و حرفهای خود را افطایش میدهد، کوچینگ نامیده میشود. در یک تعریف دیگر توسط iPEC کوچینگ به صورت زیر تعریف میشود : ” فرایند عملی کردن توانایی های بالقوه مراجع و همچنین تسهیلگری جهت وصل کردن اهداف و علایق درونی به اقدام های بیرونی در جهت به اقدام های بیرونی در جهت رسیدن به هدف”. تعاریف متعدد بسیاری در منابع مرتبط برای کوچینگ وجود دارد که در زیر به آن میپردازیم:
تعریف اول
کوچینگ، هنری است که یادگیری، توسعه و عملکرد یک شخص را آسان تر میکند. کوچینگ خودآگاهی شخص را ارتقا داده و به او کمک میکند تا گزینه ها را شناسایی کند. افراد از طریق کوچینگ میتوانند راه حل های خود را بیابند، مهارت های خود را توسعه دهند و دیدگاه ها و رفتارهای خود را تغییر دهند. هدف اصلی کوچینگ از میان برداشتن شکاف بین توانایی بالقوه افراد و عملکرد آنهاست.
جوهره کوچینگ این است که افراد را تشویق میکند تا مسئولیتهای خود را بپذیرند، خود قدرتمندشان را تجربه کنند، سراغ یادگیری بروند، در حل مسئله خلاق باشند، بتوانند تصمیمات عالی اتخاذ کنند و از تمام پتانسیل و توانایی خود بهره ببرند. ما با ظرفیت انجام این کارها متولد شدهایم و این هدیهی تکامل به ما است. پیشرفت در زمینهی علم اعصاب اثبات کرده است که علیرغم فرضیهی تثبیت وضعیت مغزی انسان در نوجوانی و سپس افول تدریجی آن در دوران سالمندی، مغز ما “پلاستیکی” است و همچنان در سالمندی میتواند رشد کند.
با این حال، خیلی خوب میدانیم که روحیه انسان خیلی راحت درهم میشکند. همه ما کسانی را میشناسیم که با بیتفاوتی جلوی صفحهی تلویزیون خود مینشینند، در محل کار خیلی کار نمیکنند، سر کلاس درس خیالبافی میکنند، فعالیتهای بیفایدهای مانند مصرف الکل و مواد مخدر انجام میدهند و وقتی که زندگیشان به بدترین نقطهی ممکن میرسد، دیگران را مقصر میدانند. چه چیزی مسیر زندگی ما را تعیین میکند؟ جواب این است که محیط اجتماعی فاکتور بسیاری مهمی است؛ چه در حال رشد باشیم، چه در زندگی کاری.
تعریف دوم
کوچینگ یک روش قدرتمند و مؤثر در ایجاد انگیزه و تحسینبرانگیزترین روش موفقیت افراد است که از طریق پرسیدن و سفر کردن فرد در درون خود، ارتباط مؤثر و مفیدی بین کوچ و کوچی ایجاد میکند. در این روش به پرورش ظرفیتهای درونی و احساس هویتدادن به کارکنان و کمک به آنها پرداخته میشود. کوچینگ با هدف توسعه مهارتها و شایستگیها و با تمرکز بر حوزههای خاصی از مهارت یا رفتار (چون رهبریکردن مؤثر و پرنفوذ اما ناپیدا) و با احترام کامل و رعایت اصول اخلاقی در پذیرش فرد بهعنوان بخشی از فرآیند کوچینگ انجام میگردد.
تعریف سوم
تعریفی که ICF از کوچینگ ارائه میدهد، به این شکل است: کوچینگ یعنی همکاری با مشتریان در یک فرآیند خلاقانه و برانگیزاننده تفکر که برای آنها الهامبخش است و پتانسیل حرفهای و فردی آنها را افزایش میدهد و بهطور خاص در محیطهای پیچیده و نامطمئن امروزی اهمیت دارد.کوچ برای مشتری بهعنوان فردی متخصص در زندگی و کار خود احترام قائل است و معتقد است که هر مشتری خلاق، مدبر و کامل است. بر این اساس مسئولیت کوچ این است که (ICF, 2014) :همراستا با آنچه مشتری میخواهد، اکتشاف و شفافسازی کند.
مشتری را به کشف خود تشویق کند. راهحلها و استراتژیهای خود مشتری را استخراج کند. مسئولیتپذیری و پاسخگویی مشتری را حفظ کند. این فرآیند به مشتری کمک میکند تا در حالی که مهارتهای رهبری خود را توسعه میدهد و تواناییهای بالقوه خود را رمزگشایی میکند، بهطور چشمگیری چشمانداز خود را به کار و زندگی بهبود بخشد.
تعریف چهارم
اگر به این جمله ارزشمند افلاطون نظری بی افکنیم که میگوید: “آنچه سبب میشود که نیستی صورت هستی به خود گیرد، آفرینش و خلاقیت است. از این رو همه هنرها آفریدن است و استادان و هنرمندان همه خلاق و آفرینشگر هستند.” و آن را با حرف عمیق اسپنسر که بزرگترین هدف آموزش و پرورش را نه
دانشآموزی بلکه کنشآموزی میداند مقایسه کنیم، به این سخن حقیقی میرسیم که وظیفه استادان خلاق و آفرینشگر، آموزش کنش به افراد است و این دقیقاً تعریف کوچینگ است
.
در شرایطی که اضطراب و نگرانی زیاد و پذیرش کم باشد، یادگیری ضعیف میشود. مردم برای انجام اکثر کارهای دانش لازم را دارند اما شرایط دشواری برای اجرای آنچه که میدانند، پیش رو دارند. ضرورتی ندارد که ما حتما بیشتر از یک شخص یا رئیس یاد بگیریم، اما سوال این است که آیا به خوبی درک کردهایم که چگونه باید تغییر صحیح را انجام دهیم؟
کوچینگ یک تعامل حمایتی دو طرفه است که در طی آن، کوچ همشانه و هم قدم با مراجع قرار میگیرد تا فرد به کشف سوالات درونی خود بپردازد و او را با سوالاتی مواجه سازد که تا به حال فرد از خود نپرسیده است. کوچینگ یک روش قدرتمند و موثر در ایجاد انگیزه و تحسین برانگیزترین روش موفقیت افراد است که از طریق پرسیدن و سفر کردن فرد در درون خود، ارتباط موثر و مفیدی بین کوچ و کوچی ایجاد میکند.
روشی است که برای کمک به کارکنان و پرورش ظرفیت های درونی و احساس هویت دادن به افراد استفاده میشود. هدف کوچینگ توسعه مهارتها و شایستگی های افراد است و این کار را با تمرکز بر حوزه های خاصی از مهارت یا رفتار مانند رهبری کردن موثر و پرنفوذ اما ناپیدا و با احترام کامل و رعایت اصول اخلاقی در پذیرش فرد به عنوان بخشی از فرایند کوچینگ انجام میدهد.
در این مسیر، کوچ با سوالات خود، او را به لایههای عمیق درونی خود سوق میدهد تا ارزشهای خود اولویت بندی کند، مشکلاتش را بشناسد و برای حل مشکلات برنامهریزی کند. کوچ به مراجع خود کمک میکند تا با توانمند کردن خود، فرد احساس آرامش و مفید بودن داشته باشد و با رسیدن به موقعیت های مورد نظر خود احساس رضایت کند. هر کوچ بر این عقیده است، که هر فرد بهترین کاردان و متخصص مسائل زندگی و کاری خویش است و میتواند قهرمان در حوزه خودش باشد.
به نوعی فلسفه کوچینگ در این جمله خلاصه میشود :” ما انسانهایی کاردان، خلاق و با انرژی، با حکمت و توانا هستیم. ما میتوانیم زندگیمان را سریع تر و آسان تر با یاری یک کوچ، بسازیم.” کوچ با همراهی مراجع به ایجاد انگیزه در کشف درونی، استراتژیهای جدید و تقویت حس مسئولیت پذیری در فرد، کمک میکند. کوچ بر مراجع و مراجع بر هدف یا مشکلش متمرکز است. کوچ نقشه راهی به مراجع نمیدهد اما با پرسش و گوش دادن، اقدام و عمل را ترویج میدهد. کوچ انعطافپذیر است و اگر مراجع تغییری در مسیر ایجاد کند، کوچ با او همچنان همراه خواهد بود و فقط پیگیری یادگیری فردی است. کوچ مانند دیدهبان کشتی عمل میکند تا از خطرات پیش رو شما را آگاه کند.
افرادی که از کوچینگ استفاده میکنند، دیدگاه های جدیدی را درباره فرصتها و مشکلات فردی، مهارتهای بیشتر در تصمیم گیری و تفکر، روابط بهتر با دیگران و اطمینان در انجام وظایف زندگی و کارشان تجربه میکنند. آنها می توانند همزمان با تعهد برای بالا بردن کارایی های شخصی خود، به نتایج تحسین برانگیزی در حوزه های بهرهوری، رضایت فردی از زندگی و کار و دستیابی به اهداف مربوطه دست یابند. در حال حاضر، کوچینگ از کارامدترین روشهای توسعهی افراد و یک رویکرد قدرتمند در مدیریت عملکرد محسوب میشود. برخلاف آموزش که به صورت معمول شامل یک گروه از افراد و دارای محدودیت زمانی است.
کوچینگ یک روش متمرکز و فرد به فرد است که در هر ساعت و هر روز قابل اجرا است. برخلاف برخی از شکل های آموزش، کوچینگ یک روش فورس نیست که به سرعت هم از یاد برود، بلکه یک تاثیر ماندگار و بلندمدت روی فرد و همچنین سازمان میباشد
چرا به کوچینگ نیاز داریم؟
چرا کوچینگ ارزشمند است؟ چرا افراد موفق کوچ دارند؟ چرا افرادی که سودای اهداف کلان در سر دارند و در دنیای رقابتی در حوزه خود حرف اول را میزنند، از کوچینگ استفاده میکنند؟ برای جواب به این سوالات باید توجه داشت که هر فردی در مقطعی درگیر هدف بزرگی بوده است که برای رسیدن به آن با فراز و نشیبهای متنوعی روبرو بوده است، گاهی چنان بی انگیزه که رمقی برای ادامه نداشته و گاهی پر از انرژی که چندین برابر از توان خود تلاش میکند.
از اینرو به فردی نیاز بوده که به دور از قضاوتهای شخصی، او و فعالیتهایش را ارزیابی کرده و همشانه او، از فعالیتهای او بازخورد داده و از نتایج آن گزارش دهد. این دلایل ساده اما بسیار کلیدی و حساس، ضرورت کوچینگ را بیش از پیش نمایان میکنند.
در این خصوص، بیل گیتس، بنیانگذار و رییس مایکروسافت بر این عقیده است که : ” هر فرد به یک کوچ نیاز دارد” و در ادامه خاطرات خود در خصوص کوچینگ اینچنین میگوید: ” زمانی که من در حال ساخت اولین شرکتم بودم، متوجه شدم که بزرگترین محدودیت در مسر رشد شرکتم، رشد شخصی و فردی من به عنوان پایهگذار و مدیر عامل است. از اینرو یک کوچ را استخوام کردم که طی ماه ها، ۱۰ کوچ خبره من را برای برنامه های توسعه استراتژیک، حیات بخشیدن به ارزش های شرکت و کار از طریق موقعیت های بین فردی پر استرس یاری کردند و من در کار بسیار قاطعتر و مصممتر شدم که ارزش آن برای من غیر قابل وصف است”.
اگر بخواهیم به سوال ” چرا کوچینگ ضرورت دارد؟” پاسخ دهیم، ابتدا به ساکن باید به پیچیدگی های دنیای امروز اشاره کرد. هر روز که ارتباطات در جهان پیچیده تر میشود، نقش تکنیک هایی چون کوچینگ نیز، در بروز عملکرد موثر، لذت بخشیدن به توانمندی ها و قرار گرفتن افراد در فضای یادگیری و یاد دهنده در سازمانها، بیشتر احساس میشود. افراد برای توسعه فردی به مهارتها و فنون نوآورانهی بیشتری پیوند میخورند تا آنجا که فنونی چون کوچینگ در نزد نخبگان و مدیران برنامه ریز نه فقط یک مهارت و فن، بلکه به عنوان هنر تحول آفرین شناخته میشود.
عملکرد کوچینگ زمانی پیچیده تر و حساس تر میشود که نیاز کوچ به سازمانهای خدماتی که علاوه بر الزامات سازمانی با سلامت و شادابی و افزایش عملکرد مرتبطاند، چشمگیرتر میشود؛ به صورتیکه سازمانها و مدیران استراتژیست باید پاسخگویی قویتری به مشتریان، مراجع و مردم ارائه دهند.
اجرای راهبرد کوچینگ علاوه بر اینکه فرهنگ یادگیری، فرهنگ رقابت سالم، ارتباطات شایسته، تعامل و همکاری و کسب بهترین تجارب را ترویج میکند، ایدههای بسیار خوبی را برا یعملکرد سریع، یادگیری موثر و لذت بخشیدن به یادگیری و یاددهی در اولویت کاری مدیران و کارکنان جای میدهد.
از جمله مواردی که ضرورتهای کوچینگ امروزی را افزایش داده است :
یکی از خوانندگان مجله فرچون در آمریکا گفت :” با اصرار کارفرمای خود در حالیکه فریاد میزدم و پای خود را به زمین میکوبیدم وارد تجربه کوچینگ شدم؛ اما پس از آن چشمانم به طرز عجیبی باز شد. وارد جزییات سخت و ترسناک عادت های بد مدیریتی (که بدون فکر در طول دوره ۱۴ ساله کاریم پیدا کرده بودم) نمیشوم، اما اعتراف میکنم که طی حضور در ۱۲ هفته فشرده کوچینگ اخیرا ۳ بار ارتقای مقام اداری پیدا کردهام”. روند جالبی که ممکن است که از آن مطلع باشید، این است که بسیاری از سازمانها و شرکتهای موفق یا به تازگی از برنامه های کوچینگ برای بالا بردن امتیاز و رشد سازمانی خود استفاده میکنند یا قبلا استفاده از آن را آغاز کردهاند. این سازمانها میدانند که پشتیبانی از مهمترین منبعشان که همان نیروی انسانی است، مزیت بسیاری دارد.
در حال حاضر، کارکنانی که عملکرد عالی دارند و نیز رهبران در حال ظهور و مدیران رده متوسط تشویق و ترغیب میشوند تا کوچینگ انفرادی را امتحان کنند. این کار به نوبه خود باعث موفقت سازمانی میشود و احساست واقعی، احترام، انگیزه و ارزش را میسازد. پس، کوچینک ابزار بزرگی برای بازار کار چالش برانگیز امروز است و به افراد کمک می کند تا روی چیزی تمرکز کنند که اهمیت بیشتری برای آنها دارد. برخی از عوامل دنیای واقعی و پر تلاطم امروز در زیر آمده است:
یکی از مطرح ترین سوالات در این حوزه در خصوص تفاوتهای یک مدیر و یک کوچ است که به نوعی به تفاوت بین مدیریت و رهبری میپردازد. هر فرد در سمت مدیریت، مسئولیتهای بسیاری در زمینههای برنامهریزی، بودجه بندی و گزارشهای مدیریتی دارد ولی رهبری فقط مسئول هدایت و حمایت افراد در جهت رشد هستند. حال به این سوال توجه کنید: آیا در کسب و کار شما هم، مثل اکثر سازمانها، افراد بعد از دریافت صلاحیتهای موردنیاز در حوزهای که کارشناس آن هستند، به سمت استادی پیش رفته و مدیریت بخش یا مجموعه را به عهده میگیرند؟؟
پس شما هم میدانید، به عنوان مثال، فردی که در حوزه مالی و حسابداری بتواند خبره شود، به سمت مدیریت امور مالی ارتقا خواهد یافت؛ اما آنچه برای رهبری صلاحیت محسوب میشود، بسیار متفاوت از مدیریت است. مدیریت به دیکته کردن فهرست امور ثابت میپردازد و برای امور اساسی آستین بالا میزند. یک فرد در سمت مدیریت، به همراهی با کارمندان خود علاقه نشان نداده و برای هر فرد مسئولیتی را مشخص میکند که هر فرد به تنهایی باید به امور بپردازد.
یک مدیر اغلب از پرسش و گوش دادن فراری است و زمانش را صرف تعیین مسیر میکند. او نتیجه را با پیش فرضهای خود تعیین کرده و به یافتن ریشهای مشکلات نمیپردازد. همچنین یک مدیر، کارمندان را تشویق یا توبیخ میکند و در مسئولیتپذیری کارمندان به آنها کمک نمیکند.
بر اساس مطالعه توسط Gallup، یکی از مهمترین تصمیمات هر سازمان انتخاب و گزینش یک فرد برای سمت مدیریت است که بر اساس همان پژوهش در ۸۲ درصد اوقات این انتخاب اشتباه است. این بدین معناست که منابع و فرصتهای بسیاری برای شرکتها از بین خواهد رفت و اکثر افراد با کارشان درگیر نیستند. همچنین آنها بر این باور بودند که مدیران، عامل حداقل ۷۰ درصد انحراف کارمندان خود و درگیریهای شغلی آنها هستند.
با این حال میتوان به یک “مدیر کوچ مسلک” تبدیل شد تا از مزایای کوچینگ در راستای رشد کسب و کار یا سازمان و یا حتی مسیر فردی استفاده بهینه کرد. علیرغم اینکه سازمانها بر این باورند کوچینگ برای آنها مفید و ارزشمند است، نظر سنجیها نشان میدهند که کارمندان، کوچینگ ارزشمندی را دریافت نمیکنند.
مدیران اغلب بیش از حد کار میکنند و بیش از حد متعهد میشوند؛ از این رو وقتی شما با یک ایده جدید و نوظهور، که به نظر میرسد یک وظیفه جدید برای هر مدیر است، به آنها نزدیک شوید، دیوار دفاعی آنها به سرعت شکل گرفته و در برابر تغییر مقاومت میکنند.
یکی از مشکلات بزرگ در ذهن مدیران، این است که آنها زمانی ندارند تا به کارمندان خود آموزش داده و به حرف آنها گوش کنند و بایستی حتما به قرارهای مهمشان برسند. اغلب مدیران بیش از آنچه که باید، به تجربیات خود تکیه میکنند و توانمندسازی کارمندان خود را فراموش میکنند. پس، تصور اینکه کوچینگ یک رویداد رسمی است و یا مدیران بایستی حداقل روزی یک ساعت برای کوچینگ کارمندان خود وقت بگذارند، بسیار رایج اما غلط است.
حقیقت این است که کوچینگ نیاز به اتخاذ زمان و بودجه مازاد، کار اضافی و نیروی انسانی زیادی ندارد. کوچینگ شبیه اضافه کردن آب بیشتر به یک لیوان شیشهای نیست، بلکه مانند اضافه کردن یک بسته طمع دهنده به غذای مورد علاقه شماست. هر کدام از شما مدیران میتوانید مکالمات روزمره را به زمان کوچینگ ده دقیقهای یا کمتر در روز تبدیل کنید. کوچینگ میتواند یک گفتگوی سریع در راهروی سازمان یا یک نشست غیر رسمی در دفتر شما با یک گفتگوی در کنار یک شیرینی دلفریب باشد.
اما کوچینگ با اینکه ساده به نظر میرسد، نیازمند مهارتهایی است که مکالمات را در راستای کوچینگ جلو ببرد. سادهترین و بهترین راه برای تبدیل مدیران به کوچ است که “”بیشتر بپرسید””.حال باید گفت که مدیران باید تنبل باشند!! بله درست خواندید، مدیران تنبل باشند.
تنبل بودن، عجله در واکنش را کاهش داده وعکسالعملهای سریع را به تعویق میاندازد و مدیران با مطرح کردن پرسش و عدم تصمیمگیری سریع، فضای صحبت کردن با اعضای تیم خود با ارائه راه حلهای سودمند را فراهم میکند. در اینجا یکی از اساسیترین تفاوتهای مدیران و کوچ مشخص میشود که در آن یک کوچ، مسائل را برای یافتن ریشه مشکلات باز میکند؛ در حالیکه مدیران سریعترین راهکار و مسیر را برای مقابله با موارد به کار میبردند. همچنین کوچ ها خلاقیت و انگیزه مراجعه کننده را بر میانگیزند و طی سوال و جواب دو طرفه و فعالانه راه حل ها را از خود مراجع کسب میکنند و به ارائه تجربیات خود نمیپردازند. این یک کوچینگ موثر و هدفمند است!
همچین میتوان گفت که کوچینگ چه چیزهایی نیست:
اگر هر مدیری به نتایجدرازمدت و پایدار برای سازمان خود نیاز داشته باشد، باید بتواند در کوچینگ کارمندان خود به مهارت قابل قبولی دست پیدا کند. تبدیل مدیر به یک کوچ خوب و موثر، به یک باره اتفاق نمیافتد؛ کوچینگ زمان بر بوده و نیازمند تلاش و صبر است. مدیران اغلب برای پذیرفتن نقش کوچ بودن آماده نیستند و باید ابتدا تاثیرگذاری و هدایت دیگران را به عنوان یک مهارت کلیدی در کوچینگ فرا گیرند. برای این امر، بر ۳C در کوچینگ باید تمرکز کرد:
کوچینگ، زمانی که شما در سمت مدیر یک سازمان یا کسب و کار هستید، نیازمند تمرکز بر برخی از جنبههای کلیدی است:
کنجکاو بودن و کنکاش کردن یک اصل برای کوچینگ موثر است که تاثیرات مثبت آن در چند عنصر اساسی نمود پیدا میکند، از جمله:
کوچینگ و تبدیل به یک کوچ شدن، فقط در طول دوره ارزیابی عملکرد اتفاق نمیافتد یا فقط تا زمانی که فردی سازمان را ترک کند، تداوم ندارد. کوچینگ یک ارتباط مداوم است که افراد میتوانند بر آن تکیه کنند و بدانند چه انتظارات دو طرفهای وجود دارد. برای این امر، موارد زیر باید در نظر گرفته شود: