به سوی روانشناسی کوچینگ

روانشناسی کوچینگ

روانشناسی کوچینگ یک حوزه متنوع و جذاب است که ترکیبی از اصول روانشناسی و تکنیک‌های کوچینگ را با هدف بهبود زندگی افراد به کار می‌گیرد. در این مقاله از فراکوچ، به بررسی عمیق و جامع اصول و کاربردهای روانشناسی کوچینگ خواهیم پرداخت.

تعریف روانشناسی کوچینگ

روانشناسی کوچینگ به عنوان یک روش همکاری میان روانشناسان و افراد به منظور ایجاد تغییرات مثبت و بهبود کیفیت زندگی افراد، استفاده می‌شود. در این فرآیند، روانشناس با استفاده از تکنیک‌های مشاوره و راهنمایی، به مشتریان خود کمک می‌کند تا به اهدافشان دست یابند و موانع روانشناختی را شکست دهند.

مفهوم استفاده از اصول روانشناختی معتبر برای افزایش تجربه زندگی و عملکرد شغلی در کارهای عادی و غیر بالینی حداقل به پارکز برمی گردد. با وجود نیاز به توسعه مجموعه ای تخصصی از نظریه و عمل روانشناسی (به عنوان مثال، اسپری، ۱۹۹۳) تا به امروز حرکت کمی در جهت ایجاد یک روانشناسی تخصصی کوچینگ انجام شده است.

 

تاریخچه روانشناسی کوچینگ

روانشناسی کوچینگ یک حوزه نسبتاً جدید در دنیای روانشناسی است که به منظور ارتقاء عملکرد، دستیابی به اهداف، توسعه شخصی و حرفه‌ای، از طریق همکاری با افراد یا گروه‌ها به کار می‌رود. در طی دهه‌های اخیر، کوچینگ به عنوان یک رویکرد مؤثر در توسعه فردی و سازمانی شناخته شده است. در ادامه به تاریخچه روانشناسی کوچینگ پرداخته می‌شود:

دهه ۱۹۶۰: ریشه‌های کوچینگ به دهه ۱۹۶۰ برمی‌گردد، ولی در آن زمان به عنوان مفاهیمی کمتر شناخته می‌شد. ایده‌ها و مبانی کوچینگ در زمینه‌های مختلفی مانند روانشناسی، مشاوره، توسعه شخصی و مدیریت ظهور کرد.

دهه ۱۹۷۰: در دهه ۱۹۷۰، مفاهیم مرتبط با کوچینگ در زمینه‌های همچون مشاوره تحصیلی و حرفه‌ای، مدیریت، توسعه فردی و تغییرات سازمانی اهمیت یافت.

دهه ۱۹۸۰: در این دهه، اصطلاح “کوچ” برای اولین بار در مقالات و منابع مشاهده می‌شود. این اصطلاح نخستین بار توسط فردی به نام “تیم گالوی” به کار گرفته شد.

دهه ۱۹۹۰: این دهه شاهد رشد قابل توجهی در زمینه کوچینگ بود. این مفهوم به مرور در دنیای کسب و کار، توسعه شخصی، موفقیت حرفه‌ای و حتی زندگی روزمره افراد جا افتاد.

دهه ۲۰۰۰: در این دهه، روش‌ها و مدل‌های مختلف کوچینگ شکل گرفتند. کتب و منابع زیادی در مورد کوچینگ منتشر شدند و این حوزه به عنوان یک شغل رسمی و مستقل شناخته شد.

در حال حاضر: اکنون کوچینگ به عنوان یک صنعت بزرگ و گسترده در سراسر جهان شناخته می‌شود. موسسات آموزشی مختلف اقدام به ارائه دوره‌ها و گواهینامه‌های مختلف کوچینگ کرده‌اند و این حوزه به عنوان یک ابزار موثر در توسعه افراد و سازمان‌ها تاثیرگذاری دارد.

در مجموع، روانشناسی کوچینگ به عنوان یک ابزار توسعه فردی و حرفه‌ای، تحولاتی مهم را در دهه‌های اخیر تجربه کرده و این ادغام بین علوم روانشناسی و کوچینگ به ساختاری منحصربه‌فرد و مؤثر در کمک به افراد و سازمان‌ها برای دستیابی به اهدافشان منجر شده است.

 

به سوی یک مدل تغییر در روانشناسی کوچینگ

کوچینگ در مورد ایجاد تغییر هدفمند و جهت دار است. با این حال، در ادبیات مربوط به کوچینگ به منظور توسعه یک مدل تغییر اختصاصی یا تطبیق و تأیید مدل های تغییر موجود برای استفاده در کوچینگ ، کار کمی شده است.  دو مدل کلیدی تغییر وجود دارد که برای توسعه شغلی فردی ، تغییرات زندگی و تغییر سازمانی اعمال شده است: مدل گذار بریجز (۱۹۸۶) و مدل شلوسبرگ (۱۹۸۱)با عنوان سازگاری با مدل گذار.

مدل گذار بریجز در کوچینگ روانشناسی

مدل گذار بریجز یک مدل مفهومی در حوزه کوچینگ و روانشناسی است که به منظور توصیف و تفسیر روابط بین متغیرها و عوامل مختلف در فرآیند کوچینگ به کار می‌رود. این مدل توسط جرج ویلیام بریجز توسعه داده شده است و تلاش دارد تا بهبود و ارتقاء عملکرد افراد و گروه‌ها را از طریق تسهیل فرآیند یادگیری و تغییر بهبود بخشد.

این مدل بر اساس پنج عامل اصلی تأثیرگذار بر عملکرد فردی و گروهی تمرکز دارد:

  1. شناخت (Awareness): این عامل به فرد کمک می‌کند تا خودآگاهی بیشتری در مورد خود، اهداف، مقدار منابع و محیط خود پیدا کند. این شناخت به ارتقاء درک و توانایی تحلیل افراد در مواجهه با چالش‌ها کمک می‌کند.
  2. پذیرش (Acceptance): این عامل به افراد کمک می‌کند تا وضعیت‌ها، احساسات و افکار خود را بدون انکار و مقاومت تجربه کنند. پذیرش از راهنمایی کردن افراد به سمت فهم بهتری از خودشان و ایجاد تغییرات مثبت شروع می‌شود.
  3. انتخاب (Choice): این عامل به افراد کمک می‌کند تا در مسیر تغییرات مثبت قرار بگیرند. آنها با بررسی گزینه‌ها و تصمیم‌گیری‌های خود، مسیرهایی را انتخاب می‌کنند که به تحقق اهداف و ارزش‌هایشان کمک می‌کند.
  4. تعهد (Commitment): این عامل مرتبط با تعهد به اقدامات و تغییرات انتخاب شده است. این تعهد به افراد کمک می‌کند تا با پیشرفت مداوم در مسیر تغییر، به اهداف خود نزدیک‌تر شوند.
  5. انعکاس (Reflection): این عامل به افراد کمک می‌کند تا بتوانند تجربیات خود را تحلیل کرده و یادگیری‌های لازم را از تجربه‌ها به دست آورند. انعکاس بهبود در فرآیند تغییر و تطور را تسهیل می‌کند.

مدل گذار بریجز با توجه به این پنج عامل، به مربیان و کوچ‌ها کمک می‌کند تا بهبود و توسعه در مشتریان خود را ایجاد کنند. این مدل به عنوان یک چارچوب مفهومی در فرآیند کوچینگ مورد استفاده قرار می‌گیرد تا فرآیند کوچینگ را ساختاردهی و بهبود بخشد.

 

مدل گذار بریجز در کوچینگ روانشناسی

 

مدل گذار شلوسبرگ در کوچینگ روانشناسی

مدل گذار شلوسبرگ یک مدل مفهومی در حوزه کوچینگ و روانشناسی است که به منظور کمک به افراد در دستیابی به اهدافشان و بهبود عملکردشان توسعه داده شده است. این مدل توسط جوزف اُکونر شلوسبرگ ارائه شده و بر اساس پنج مرحله اصلی تشکیل شده است که به کمک آنها می‌توان تغییرات مثبتی را در زندگی فردی و حرفه‌ای ایجاد کرد.

پنج مرحله اصلی مدل گذار شلوسبرگ به شرح زیر است:

  1. تعیین هدف (Goal Setting): در این مرحله، افراد به تعیین هدف‌های خود می‌پردازند. این هدف‌ها باید مشخص، قابل اندازه‌گیری، دست‌یافتنی، و واقع‌بینانه باشند. تعیین هدف‌های واضح کمک می‌کند تا افراد به سمت یک جهت مشخص حرکت کنند.
  2. اثربخشی اعتقادات (Belief Efficacy): در این مرحله، افراد به ارزیابی و تغییر اعتقادات خود در مورد توانایی‌شان برای دستیابی به اهداف می‌پردازند. اعتقاد به توانایی و مهارت‌های خود در تحقق هدف‌ها، انگیزه و اعتماد به نفس را تقویت می‌کند.
  3. طراحی مسیر (Pathway Planning): در این مرحله، افراد برنامه‌ها و مسیرهای کنکاشی برای دستیابی به هدف‌هایشان طراحی می‌کنند. این برنامه‌ها شامل مراحل مختلف، منابع مورد نیاز، و استراتژی‌های مشخص برای موفقیت هستند.
  4. مدیریت عواطف (Emotion Management): در این مرحله، افراد به یادگیری نحوه مدیریت و کنترل عواطف و احساسات منفی که ممکن است در مسیر دستیابی به هدف پیش آید، می‌پردازند. این مهارت کمک می‌کند تا از انحراف از مسیر جلوگیری شود.
  5. اعتماد به نفس (Self-Confidence): در این مرحله، افراد با تجربه‌های موفقیت‌آمیز در مراحل قبل، اعتماد به نفس بهتری به خود پیدا می‌کنند. این اعتماد به نفس تقویت می‌شود و به افراد کمک می‌کند تا با انگیزه بیشتری به دستیابی به هدف‌هایشان ادامه دهند.

مدل گذار شلوسبرگ از طریق ارتقاء اعتماد به نفس، مدیریت عواطف، طراحی مسیر، اثربخشی اعتقادات و تعیین هدف‌های واضح، به افراد کمک می‌کند تا بهبود‌های مثبتی در زندگی‌شان رقم بزنند و به اهدافشان دست یابند.

شلوسبرگ (۱۹۸۱) در تلاش برای ارائه یک مدل جامع از تغییر ، سه مجموعه عوامل را که بر سازگاری فرد با تغییر تأثیر می گذارد ، ذکر می کند:

  1. ویژگیهای خود گذار: شامل تغییر نقش (به دست اوردن یا از دست دادن) ، منبع (داخلی یا خارجی) ، زمان بندی (شروع تدریجی یا ناگهانی) ، تأثیر ، (مثبت یا منفی) و مدت زمان (دائمی ، موقت یا نامشخص).
  2. ویژگی محیط های قبل و بعد از گذار: شامل سیستم های پشتیبانی داخلی ، روابط صمیمی ، انسجام خانواده ، شبکه های اجتماعی ، حمایت های نهادی و محیط فیزیکی است.
  3. ویژگی های فرد در حال گذار: شامل صلاحیت روانی اجتماعی ، جنسیت و هویت جنسی ، سن و طول عمر، وضعیت سلامتی، نژاد و قومیت، وضعیت اقتصادی-اجتماعی ، جهت گیری ارزش و تجربه قبلی از گذار با ماهیت مشابه.

 

مدل فراتئوری تغییر در کوچینگ روانشناسی

مدل فراتئوری تغییر یک چارچوب مفهومی در حوزه کوچینگ و روانشناسی است که به منظور توصیف و تسهیل فرآیند تغییر در افراد و گروه‌ها توسعه داده شده است. این مدل توسط رابرت دیلتس و ریچارد استورم در سال ۲۰۰۹ ارائه شده و بر اساس شش مرحله اصلی تغییر تشکیل شده است.

شش مرحله اصلی مدل فراتئوری تغییر به شرح زیر است:

  1. تشویق و ترغیب (Engage and Motivate): در این مرحله، افراد برای شروع فرآیند تغییر تشویق و ترغیب می‌شوند. این تشویق می‌تواند از طریق ارائه اطلاعات، تشخیص نیازها و اهداف، ایجاد انگیزه و ایجاد تعهد انجام شود.
  2. توجه و افزایش آگاهی (Focus and Raise Awareness): در این مرحله، افراد به تجربه‌ها، الگوها، اعتقادات و عواطف خود آگاهی پیدا می‌کنند. این آگاهی اولیه می‌تواند به افراد کمک کند تا از ضرورت تغییر و توسعه بیشتر آگاه شوند.
  3. تصویرسازی و هدف‌گذاری (Visualize and Goal Setting): در این مرحله، افراد تصویر آینده‌ای مثبت از خود پدید می‌آورند و هدف‌های خود را تعیین می‌کنند. این تصویرسازی و هدف‌گذاری به افراد کمک می‌کند تا از تاثیرات مثبت تغییرات در زندگی خود متوجه شوند.
  4. طراحی و اجرای برنامه (Plan and Implement): در این مرحله، افراد برنامه‌ها و استراتژی‌های مشخصی را برای دستیابی به هدف‌های خود طراحی و اجرا می‌کنند. این برنامه‌ها شامل مراحل واضح، منابع مورد نیاز و اقدامات عملی هستند.
  5. ارزیابی و بازخورد (Evaluate and Feedback): در این مرحله، افراد عملکرد خود را ارزیابی می‌کنند و بازخورد دریافت می‌کنند. این بازخورد به افراد کمک می‌کند تا به تطابق برنامه خود با هدف‌ها نزدیک شوند و در صورت نیاز تغییرات لازم را اعمال کنند.
  6. ثبات و حفظ (Stabilize and Sustain): در این مرحله، افراد به حفظ و تثبیت تغییرات خود در طول زمان می‌پردازند. این شامل تقویت عادات مثبت و ایجاد استمرار در راهکارهای مؤثر است.

مدل فراتئوری تغییر از طریق این مراحل، به افراد کمک می‌کند تا فرآیند تغییر را مدیریت کرده، اهداف خود را دست یابند و تغییرات مثبت را در زندگی خود حفظ کنند.

 

اهمیت و مزایای روانشناسی کوچینگ

روانشناسی کوچینگ تاثیرات مثبت گسترده‌ای دارد. افزایش خودآگاهی، افزایش اعتماد به نفس، بهبود روابط، مدیریت استرس و تغییر بهتر عادات نفرت‌انگیز از جمله مزایای آن هستند. این روش به افراد کمک می‌کند تا بهره‌وری و کیفیت زندگی‌شان را افزایش دهند. در ادامه به بررسی اهمیت و مزایای روانشناسی کوچینگ پرداخته خواهد شد:

  1. هدایت در مسیر تغییر

    روانشناسی کوچینگ به افراد کمک می‌کند تا اهداف خود را شناسایی کنند و مسیر مناسبی برای تغییر و بهبود انتخاب کنند. کوچ در این فرآیند، به عنوان یک همراه و راهنما، مشتری را در راهی موثر به سوی اهدافش هدایت می‌کند.
  2. افزایش خودآگاهی

    یکی از مهمترین مزایای روانشناسی کوچینگ، افزایش خودآگاهی افراد است. افراد با کمک کوچ، به شناخت بهتری از خود، توانایی‌ها، نقاط قوت و ضعف‌هایشان دست پیدا می‌کنند که این به کمکشان در تعیین اهداف موثر و تغییر رفتار می‌آید.
  3. تعیین اهداف واقع‌گرایانه

    روانشناسی کوچینگ به افراد کمک می‌کند تا اهداف واقع‌گرایانه و متناسب با ظرفیت‌ها و توانایی‌هایشان تعیین کنند. این اهداف به شکل دقیق و محدود تر تعیین می‌شوند و انگیزه قوی‌تری برای رسیدن به آن‌ها ایجاد می‌شود.
  4. تمرکز بر راه‌حل‌ها

    روانشناسی کوچینگ به جای تمرکز بر مشکلات، بر راه‌حل‌ها و اقدامات عملی تمرکز دارد. این روش به افراد کمک می‌کند تا به جای گرفتار شدن در چرخه‌ی منفی، به دنبال راه‌حل‌های خلاقانه و مؤثر برای مشکلات خود بگردند.
  5. افزایش انگیزه و انرژی

    مشتریانی که از روانشناسی کوچینگ استفاده می‌کنند، انگیزه و انرژی بیشتری برای دنبال کردن اهداف خود پیدا می‌کنند. کوچ با استفاده از تکنیک‌های انگیزشی، افراد را به سمت تحقق اهدافشان هدایت می‌کند.
  6. ایجاد تغییر مستدام

    یکی از مزیت‌های روانشناسی کوچینگ، ایجاد تغییرات مستدام و دائمی در رفتار و عادات افراد است. این روش به افراد کمک می‌کند تا تغییرات رفتاری را به شکل پایدار در زندگی خود جا به جا کنند.

 

اساس‌های روانشناسی کوچینگ

  1. تکنیک‌های مشاوره و راهنمایی

    یکی از اصول اساسی روانشناسی کوچینگ استفاده از تکنیک‌های مشاوره و راهنمایی است. در این مرحله، روانشناس با گوش دادن فعالانه و توجه به مشکلات و هدف‌های مشتریان، به آن‌ها کمک می‌کند تا به تصمیمات بهتری دست یابند.
  2. اصول روانشناسی مثبت

    یکی از پایه‌های روانشناسی کوچینگ، اصول روانشناسی مثبت است. این اصول تاکید بر توسعه بهترین نسخه از خود، ایجاد اهداف مثبت و ارتقاء روحیه و انگیزه د
Upload Image...

کوچینگ در مقایسه با درمان

اگرچه کوچینگ ماهیتاً درمانی است چون هدف آن افزایش عملکرد یا بهبود تجربه زندگی افراد است ، اما تفاوت های قابل توجهی بین کوچینگ و روان درمانی وجود دارد. البته ، از آنجا که تعداد زیادی از مکاتب مختلف روان درمانی وجود دارد ، هنگام تعمیم در مورد اقدامات درمانی باید احتیاط کرد. به عنوان مثال ، روانکاوی به فرایندهای پویا و ناخودآگاه زمینه ساز اختلال عملکرد روانشناختی مربوط می شود و معمولاً طولانی مدت است. در مقابل ، درمان کوتاه مدت متمرکز بر راه حل کوتاه مدت است ، به این معنی که مراجع قادر و کارآمد است ، بر زمان حال و آینده متمرکز است نه گذشته و به جای تشریح و یا تجزیه و تحلیل مشکل ، بر ساخت و اجرای راه حل ها تمرکز می کند.

با این وجود ، فارغ از تفاوت در تکنیک ها و فلسفه های روان درمانی ، روان درمانی بالینی به خودی خود در درجه اول درمانی است و مربوط به ترمیم یا درمان اختلال عملکرد است. بسیاری از مکاتب روان درمانی بر اساس یک مدل پزشکی تشخیصی هستند که در آن مراجع به عنوان بیمار یا مریض تصور می شود و درمانگر به عنوان یک متخصص با درجه بالایی از دانش خاص که افراد ناخوش را مراقبت یا درمان می کند. بسیاری از رویکردهای روان درمانی مربوط به درمان دردهای عاطفی قدیمی است.

در مورد آسیب شناسی روانی و اختلال عملکرد ، کوچینگ به جای درمان اختلال عملکرد ، بر افزایش عملکرد یا بهبود سبک زندگی متمرکز است. با این حال ، برخی از مراجعان کوچینگ ممکن است به دلیل کمبودهای عملکردی در یک جلسه کوچینگ حاضر شوند. به عنوان مثال یک سناریوی متداول می تواند یک مدیر بیش از حد کنترل کننده باشد که مایل است مهارت های رهبری خود را تقویت کند. اگرچه این افراد عملکرد بهینه ای ندارند و به این معنا “ناکارآمد” هستند ، اما چنین افرادی رفتارهای مشکل آفرین و بسیار ناکارآمد و از نظر بالینی قابل توجهی را نشان نمی دهند که به عنوان مثال با بیماری هراسی اجتماعی حاد یا بیمار مبتلا به وسواس جبری مرتبط باشد. بنابراین ، یک تفاوت اساسی بین درمان و کوچینگ این است که از نظر آسیب شناسی روانی ، جامعه مراجعین بسیار متفاوت هستند. ممکن است در این جمعیتها همپوشانی وجود داشته باشد ، اما این همپوشانی در محدوده مرکزی منحنی توزیع رخ می دهد (شکل ۱٫۱).

روانشناسی کوچینگ,coaching,faracoach

این عامل پیامدهای مهمی برای تمایز کار کوچینگ با کار بالینی دارد.  به عنوان مثال ، در مورد مراجعه کنندگان بالینی ، درمانگر باید همیشه آگاه باشد که با فردی کار می کند که ممکن است به خود (یا دیگران) آسیب برساند.  مراجع افسرده ممکن است اقدام به خودکشی کند ، یا مراجع بیش از حد پرخاشگر ممکن است به دیگران آسیب برساند. در مورد مراجعان کوچینگ این مسئله بسیار کم اهمیت است. به این معنا که مربی می تواند بسیار قوی تر و چالش برانگیزتر (هر چند به شیوه مراجع پسند) نسبت به درمانگر باشد ، و می تواند نسبت به درمانگر، مراجع را به تعهد خود به تغییر تا حد بیشتری پاسخگو نگه دارد.

کوچینگ در مقایسه با آموزش(تدریس)

هدف اولیه هر برنامه آموزشی این است که کارآموزان را برای انجام مؤثر کارهای مشخص بعد از آموزش آماده کند (دراکمن و بیورک ، ۱۹۹۱). برنامه های آموزشی توسط مربی (مدرس) از پیش تعیین شده است ، معمولاً انعطاف پذیر نیستند و طوری طراحی شده اند که شایستگی های خاصی را به کارآموز منتقل کنند. به طور کلی کارآموز باید خود را با روند و ساختار آموزش وفق دهد. بنابراین آموزش در مقایسه با کوچینگ فرآیندی است با انعطاف کم که از بیرون تعیین شده است. در کوچینگ این مراجع است که دستور کار و اهداف قابل دستیابی را تعیین می کند. البته باز هم ، برخی از مدرسان ممکن است مهارتهای کوچینگ عالی داشته باشند و یک کوچ نیز ممکن است به عنوان یک مدرس به خوبی ایفای نقش کند.

موارد بسیاری وجود دارد که علی رغم اتمام رضایت بخش یک برنامه آموزشی، افزایش عملکرد حاصل نمی شود (اشمیت و بیورک ، ۱۹۹۲). یک دلیل این عدم کارآیی این است که به طور کلی برنامه های آموزشی به طور واضح مهارت های فراشناختی را به آموزش پذیر منتقل نمی کند (هسکت ، ۱۹۹۷). با این حال، مهارت های فراشناختی(توانایی تفکر در مورد افکار ، احساسات و رفتارهای خود) عوامل اساسی در تسلط بر مهارتهای جدید هستند (کارور و شایر ، ۱۹۹۸).

از آنجا که پرورش چنین مهارت های فراشناختی در فرآیند کوچینگ نقش محوری دارند،  کوچینگ می تواند به عنوان یک مکمل مفید یا جایگزین برای برخی از برنامه های آموزشی محسوب شود. همچنانکه، الیور، بان و کاپلمن (۱۹۹۷) دریافتند که آموزشی که با پیگیری یک کوچ به صورت یک به یک انجام می شود به طور قابل توجهی بهره وری را در مقایسه با آموزش به صورت انفرادی افزایش می دهد. اگرچه این یک دستاورد ارزشمند تحقیقاتی در زمینه کوچینگ ، آموزش و افزایش عملکرد است، اما مطالعه الیور و دیگران، مهارتها یا فرایندهای فراشناختی مرتبط با مداخله مربوط به کوچینگ را مورد بررسی قرار نداد. تحقیقات آینده باید کاربرد کوچینگ را به عنوان مکمل آموزش بررسی کند و به دنبال جزئیات عوامل بین فردی و درون فردی مربوط به افزایش عملکرد باشد.

Upload Image...
روانشناسی کوچینگ,coaching,faracoach

در عمل ، مراحل چرخه خودتنظیمی مراحلی گسسته و مجزا نیستند ، بلکه بین هر مرحله و مرحله بعدی همپوشانی قابل توجهی وجود دارد. بنابراین، کوچینگ در هر مرحله باید تسهیل کننده روند مرحله بعدی باشد. به عنوان مثال ، تعیین هدف باید به گونه ای انجام شود که اجرای برنامه ی اقدام را تسهیل کند. برنامه ی اقدام باید برای ایجاد انگیزه در فرد طراحی شود و باید علاوه بر جلسات کوچینگ و پیگیری منظم، شامل ابزارهای نظارت و ارزیابی عملکرد باشد.

کوچینگ چه چیزی را تنظیم می کند و چگونه؟

تجربه بشری چهار بُعد را شامل می شود – افکار ، احساسات ، رفتار و موقعیت یا محیط. بین این چهار بعد یک تقابل دو به دو وجود دارد (بندورا ، ۱۹۷۷). به عنوان مثال ، نحوه تفکر ما بر احساس ما تأثیر می گذارد ، احساس ما بر رفتار ما تأثیر می گذارد (بک ، راش ، شاو و امری ، ۱۹۷۹ ؛ الیس و هارپر ، ۱۹۶۱) و موقعیت ها و محیط ها می توانند رفتارهای خاصی را ایجاد کنند (اسکینر ، ۱۹۶۳ ، ۱۹۷۵). بنابراین ، پشتوانه یک رویکرد شناختی-رفتاری برای کوچینگ این است که با تنظیم هر چهار بُعد، دستیابی به هدف به بهترین وجه ممکن تسهیل و محقق شود. شکل ۱-۴  تقابل بین چهار بُعد و رابطه آنها با دستیابی به هدف را نشان می دهد.

روانشناسی کوچینگ,coaching,faracoach

خلاصه

ریشه های روانشناسی کوچینگ قدیمی است ، اما تا به امروز کارهای نظری یا تجربی کمی به صراحت بر مقوله کوچینگ اجرایی یا زندگی، متمرکز شده است.   این مقاله نشان می دهد که توسعه یک چارچوب برای روانشناسی کوچینگ ممکن است به روشی که در ادامه می آید ایجاد شود: با توجه به موفقیت تکنیک های شناختی و رفتاری در تمرینات بالینی و مشاوره ، محققان باید تعیین کنند که آیا چنین تکنیک هایی برای مراجعین کوچینگ که به دنبال توسعه عملکرد هستند در مقایسه با مراجعین بالینی که سعی در بهبود آسیب شناسی روانی دارند، کاربرد دارد یا خیر.

تحقیقات آینده همچنین باید به دنبال گسترش کاربرد TTM در افراد غیر بالینی باشد. چنین افزونه ای می تواند یک مدل تغییر مفید و بسیار مورد نیاز برای روانشناسی کوچینگ ارائه دهد. علاوه بر این، توسعه روانشناسی کوچینگ  می تواند با درک چگونگی تأثیر مداخلات کوچینگ، تسهیل  شود و با عوامل اجتماعی شناختی مانند ذهنیت روانشناختی ، خودآگاهی و خودتنظیمی، مرتبط شود.

 تمرکز تحقیقات آینده باید بر استفاده از مطالعات گروهی باشد و نه موردی، و بایستی به دنبال انجام روش های تحقیقات کلینیکی با نمونه های تصادفی در درمان و کنترل باشد که بر نتایج عینی و قابل اندازه گیری تاکید دارد.

جایگاه روانشناسی به طور منحصر به فرد به گونه ای است که می تواند سهم بسزایی در بهبود عملکرد زندگی و تجربه کاری از طریق کوچینگ اجرایی یا زندگی داشته باشد. ایجاد یک بستر نظری و انجام تحقیقات تجربی در راستای مسیرهای پیشنهادی پایه های محکمی برای رشته نوظهور روانشناسی کوچینگ ایجاد خواهد کرد.

5/5 - (1 امتیاز)